شبی در محفلی ذکر عـلی بـود

شنیدم عـارفی فرزانـه  فرمـود

اگر دست علی دست خـدا نیسـت

چرا دست دگر مشکل گشا نیسـت

اگر دوزخ به زیر پوسـت  داری

نسوزی گر علی را دوسـت داری

اگر مهر علی در سینه ات نیسـت

بسوزی گر هزاران پوسـت داری

علی سر حلقه اهـل یقیـن اسـت

وصیّ و هادی دین مبیـن  اسـت

به محشـر زآتـش قهـر  الـهی

ولای او به دل حصن حصین است

هر آنکس عاشق کوی عـلی شـد

دلـش آیینـه روی عـلی شــد

به محشر دیده هرکس به  سویـی

مرا چشمان و دل سوی علی  شـد

عبـادت بی تـولای عـلی هـیچ

نوای عشق بی نـای عـلی هـیچ

اگر عمر دو صد نوحت  ببخشنـد

تمام عمـر منهـای عـلی  هـیچ

به سر دارم ز مولا سایـه عشـق

علی آن مقتـدای و مایـه عشـق

به عشق شیرحق داده به ما  شیـر

به دامـان محبـت مـادر عشـق


نظر به بندگان اگر، ز مرحمت خدا کند
قسم به ذات کبریا، ز یمن مرتضی کند

خدا چو هست رهنمون، مگو دگر چرا و چون
که او کند هر آنچه را که حکمت اقتضا کند

ز قدرت یَدُ اللَّهی، کسی ندارد آگهی
وسیله‌اش بود علی، خدا هر آن چه را کند

به جنگ بدر و نهروان، علی است یِکّه قهرمان
نگر که دست حق عیان، قتال اشقیا کند

به روی دوش مصطفی، نهد چو پای مرتضی
نگر به بت شکستنش، که در جهان صدا کند

به رزم خندق و اُحُد، به قتل عَمْرو عَبْدُوُد
خدا به دستِ دست خود، لوای حق بپا کند

چو افضل از عبادت خلایق است، ضربتش
علی تواند این عمل، شفیع ما‌سِوی کند

به پیشگاه کردگار، ز بس که دارد اعتبار
دُیون جمله بندگان، تواند او ادا کند

نماز، بی ولای او، عبادتی است بی‌وضو
به منکر علی بگو، نماز خود قضا کند

هر آنکه نیست مایلش، جفا نموده با دلش
بگو دل مریض خود، به عشق او شفا کند

علی است آن‌که تا سحر، سرشک ریزد از بصر
پی سعادت بشر، ز سوز دل دعا کند

علی انیس عاشقان، علی پناه بی‌کسان
علی امیر‌مؤمنان، که مدح او خدا کند

پس از شهادت نبی، که را سِزَد به جز علی
که تا به حشر آدمی، به کارش اقتدا کند

قسیم نار و جنتّش، ترازوی محبّتش
که مؤمنان خویش را، ز کافران جدا کند

گهی به مسند قضا، گهی به صحنه ی غزا
گهی به جای مصطفی، که جان خود فدا کند

علی است فرد و بی‌نظیر، علی مجیر و دستگیر
که نام دل‌گشای او، گره ز کار وا کند

زکار قهرمانیش، پر است زندگانیش
نگین پادشاهیش، به سائلی عطا کند

امیر کشور عرب، ثنا کنان، دعا به لب
برد طعام نیمه شب، عطا به بی‌نوا کند

ز کوی شاه اولیا، که مهر اوست کیمیا
کجا روی، بیا بیا، که دردها دوا کند

کنیم چون‌که های‌ و‌ هو، به پیشگاه لطف هو
خدا نظر کند به او، علی نظر به ما کند

دل علی گداخته، که با زمانه ساخته
امام ناشناخته، ز خلق شکوه‌ها کند

پس از وفات فاطمه، کشید دامن از همه
که ختم عمر خویش را، به کنج انزوا کند

ز قبر بنت مصطفی، کجا رود علی، کجا
که نیست یار آشنا، دلش ز غم رها کند

سرشک بر دو عین او، ز اشک زینبین او
که گریه بر حسین او، به یاد کربلا کند

علی غریب و خون جگر، ز هجر یار نوحه‌گر
کنار آن جدار و در، اقامه ی عزا کند

(حسان) بگیر دامنش، قسم به حقّ محسنش
گره گشای انبیا، حوائجت روا کن
شاعر : حبیب الله چایچچیان
1388/8/17


دست خدا و «نفْس» پیمبر فقط علی است
شمشیر و شیر خالق اکبر فقط علی است

بعد از نبی به امر خداوند ذوالجلال
ما را امام و هادی و رهبر فقط علی است

دست خدا که با سر انگشت خویشتن
خورشید را نمود مسخر فقط علی است

بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند
اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی است

این نام را مباد به دیگر کسان دهند
این حق حیدر است که حیدر فقط علی است

مردی که جان به دست، شب لیلة المبیت
جای رسول خفت به بستر فقط علی است

ای تشنگان حشر به حق خدا قسم
باور کنید ساقی کوثر فقط علی است

مردی که در مهاجر و انصار از نخست
گردید با رسول برادر فقط علی است

دیوار کعبه سینه گشود از برای او
مولود بیت حضرت داور فقط علی است

نوزاد بیت و صاحب بیت و امیر بیت
مهمان بیت همره مادر فقط علی است

آن شیر کبریا که در ایام کودکی
از هم درید پیکر اژدر فقط علی است

روز احد به رغم تمام فراریان
یاری که گشت دور پیمبر فقط علی است

از منبر رسول خدا آید این ندا
بعد از رسول صاحب منبر فقط علی است

کس را چه زهره تا که شود کفو فاطمه
آنکس که شد به فاطمه شوهر فقط علی است

ممدوح «انّما» که خدا گفته در کتاب
گفتیم و گفته‌اند مکرر فقط علی است

در روز حشر پیشروِ ختم انبیا
صاحب علَم به عرصه ی محشر فقط علی است

شاهی که رخت کهنه به تن کرد و رخت نو
با دست خویش داد به قنبر فقط علی است

دست خدا که یک تنه در عرصه ی نبرد
بگرفت سر ز عمر دلاور فقط علی است

در فتح بدر و خیبر و در خندق و احد
بالله قسم امیر مظفّر فقط علی است

آن بت‌شکن که در حرم خاص کبریا
بگذاشت پا به دوش پیمبر فقط علی است

«الا علی» ندای خدا بود در احد
ممدوح این ندای منور فقط علی است

فرمود مصطفی که منم شهر علم و بس
این شهر علم را که منم، در فقط علی است

آن کو به کودکی به رسول خدا مدام
بودی انیس و مونس و یاور فقط علی است

گو صد خلیفه بعد پیمبر فقط علی است
آن را که حق نموده مقرر فقط علی است

«میثم» امیر خلق و رفیق فقیر شهر
در عالم وجود سراسر فقط علی است

1389/5/30


 

بر بلندای فلک ذکر ملائک یا عیلست
هر که گوید یا علی، در روز محشر با علیست

در طواف کعبه گر با دیده ی دل بنگری
هر طرف آئینه ای باشد کزان پیدا علیست

گر خدا خوانم علی را، کفر باشد کفر محض
به که گویم المثنای حق یکتا علیست

ای یهودی، ای مسیحی، ای مسلمان، ای فلان
رکن کعبه، چلچراغ مسجد الاقصی علیست

در شب معراج احمد نور از لب نور بود
دید در افلاک، ماه لیله الاسرا علیست

مردگان دم میگرفتند ز عیسای مسیح
غافل از آنکه مسیحای دو صد عیسی علیست

اوست سر اسم اعظم، واقف است او بر امور
راز پنهان در عصای پنجه ی موسی علیست

با علی بودن علو و عزت آزادگیست
جبرئیل عرش را استاد بی همتا علیست

خواستگاران فراوان داشت دخت مصطفی
از خدا دستور آمد همسر زهرا علیست

بر فراز آسمان ها هم حکومت حق اوست
حاکم و فرمانروای عالم بالا علیست

قدرت کل دول، از ناخن او کمتر است
امپراتور بلند آوازه ی دنیا علیست

از غدیر خم چه میدانی؟، نمیدانی بدان
بعد پیغمبر امام و رهبر و مولا علیست

ای که هی دم میزنی از اولی و دومی
بشنو ای ابله، ولی مسلمین تنها علیست

اوست باب اله، باب العشق، باب المعرفت
شیعیان باب گرام زینب کبری علیست

تا عبد پرونده شیعه بدون خدشه است
قاضی دیوان کیفر، صاحب الامضاء علیست

1387/9/26
 


ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس

زیبنده او مقام «عبداللهی» ست
در مکتب بندگی ، علی را بشناس

خوب است به معرفت اشارت دادن
دل را به حقیقت ولایت دادن

ای خوب! سعادتی از این برتر نیست:
بر بندگی علی شهادت دادن

مولاست علی ، ولی نمی دانی هیچ
از مرحله غافلی ، نمی دانی هیچ

تا مذهب و مسلک ات «علی اللهی» ست
پیداست که از علی ، نمی دانی هیچ !

مولا ! مددی که از شما بنویسم
با لهجه ی معرفت تو را بنویسم

می ترسم از این که از محبت مولا
کافر شوم و تو را خدا بنویسم !

با مهر علی ، ز حق جدایی زشت است
با نفسِ حریص ، هم نوایی زشت است

با ذکر علی ، تو طالب عزت باش
درویش ! به نام او ، گدایی زشت است

هر چند علی خلاصه ی قرآن است
سرمایه جاودانه ی ایمان است

ای مرد ! خدا مخوان علی را ، شرک است
او اسوه بندگی ست ، او انسان است

از فصل علی ، نخوانده ای جز نامی
در درس علی شناسی ای دل خامی

آیینه ی بندگی ست مولا ، توبه!
این آینه را چرا خدا می نامی؟

در شأن علی ، کتاب حق نازل شد
میراث رسول را ، علی قابل شد

یک عمر ثنای ذات یکتا را گفت
با بندگی خدا ، علی کامل شد

عرفان علی ، مرام درویشی نیست
با لهجه دین ، خرافه اندیشی نیست

عرفان علی ، حضور در میدان است
آیین و مرام انزواکیشی نیست

این مرد که مذهبی ندارد جز ریش
بر خویش نهاده نام پیر و درویش

در چشم و زبان او علی ، الله است
فریاد از این جماعت کفر اندیش !

هر کس که مرام او «علی اللهی» ست
تردید مکن که در صف گمراهی ست

ای خوب ! علی ، خدا نه ،عبدالله است
او اسوه ی کامل «خداآگاهی» ست

او را ز خدا ، جدا نباید نامید
بی زمزمه ی ثنا ، نباید نامید

او بنده ترینِ بندگان حق است
او را به خدا ، خدا نباید نامید

ای دل شدگان ! علی ، ولی الله است
گوینده ی «لا اله الا الله» است

هر کس که حدیث دیگری می گوید
سوگند به نور ، مشرک و گمراه است

او روح مُکرم است ، بشناسیدش
قرآن مجسم است ، بشناسیدش

او روح نماز و قبله توحید است
او وارث آدم است ، بشناسیدش

هر چند علی سرشته از این خاک است
از گرد تعلق  زمین او پاک است

با سلسله فرشته ها محشورست
سرمنزل جان پاک او ، افلاک است

شعر علوی ، تبسم حق بینی ست
از باغ بلوغ معرفت گل چینی ست

هر کس که به این مرام و آیین باشد
تردید مکن که شاعر آیینی ست
 

رحمان نوازنی



تا زمین قدم برداشت آسمان نوشت علی
آسمان که بر پا شد کهکشان نوشت علی

کهکشان که بر پا شد یک جهان نوشت علی
این جهان که معنا شد بیکران نوشت علی

بیکرانه ها پر شد لامکان نوشت علی
با هر آنچه که می شد با همان نوشت علی

با قلم نوشت علی با زبان نوشت علی
و سپس هر آنچه داشت در توان نوشت علی

روی صورتِ انسان روی جان نوشت علی
با غبار او روی چشممان نوشت علی

آنقدر نوشت از او تا جهان پر از او شد
تا که دست حق رو شد ذکر عاشقان هو شد

پس دو مرتبه روی صورتم نوشت علی
دوست داشت پس روی قسمتم نوشت علی

در رگم که جاری شد غیرتم نوشت علی
پا شدم زمین خوردم همتم نوشت علی

تا کمی ضعیف شدم قوتم نوشت علی
آمدم ذلیل شوم عزتم نوشت علی

پس خدا خودش روی قیمتم نوشت علی
روی بیرق سبز هیئتم نوشت علی

آنقدر نوشت علی روی سرنوشت من
تا فقط علی باشد خانه ی بهشت من 

روز اول خلقت با علی حساب شدم
در قنوت او بودم تا که مستجاب شدم

زیر پای او ماندم تا غبار ناب شدم
بر سرم چنان تابید تا که آفتاب شدم

آنقدر که او تابید از خجالت آب شدم
در غدیر چشمانش من هم انتخاب شدم

آنقدر نگاهم کرد تا که من خراب شدم
زیر جوشش چشمش ماندم و شراب شدم

مِی شدم پیاله شدم مست بوتراب شدم
هی علی علی گفتم در علی مذاب شدم

می نویسم از عشقم می نویسم از دردم
غیر دور چشمانش هیچ جا نمی گردم

توی محفل ذکرش دُرِّ ناب می ریزند
پای هر علی گفتن هی ثواب می ریزند

روی ما فرشته ها هی شراب می ریزند
توی جام خالی ما هی شراب می ریزند

روی چشممان خاک بوتراب می ریزند
در شب سیاه ما آفتاب می ریزند

روی ما دعاهای مستجاب می ریزند
در حساب فردامان بی حساب می ریزند

کبریا که می بخشد این همه به عشق او
چون علی به ما آموخت لااله الا هو...

حسن لطفی
باز هم آمد شبِ حیران شدن
وقتِ جنون وقتِ پریشان شدن

شُکر نوشتند برایِ دلم
آیِنه ای گوشه ی ایوان شدن

کارِ من و حضرت جبریل شد
تا به ابد دست به دامان شدن

پرده بر اُفتاده خدا خواسته
با همه ی خویش نمایان شدن

تازه از امروز به پیغمبران
واجبِ عینی است مسلمان شدن

فصلِ شراب است به ما واجب است
قبله ما ابن ابی طالب است

هست مرا حسرتِ تمارها
شیعه شدم شیعه ی این دارها

مادرِ من تا که مرا شیر داد
نادِعلی خوانده مرا بارها

نامِ تو گفتیم بزرگی کنیم
سایه ی گُل هست بر این خوارها

ما نه فقط ریخته پیغمبران
پیش کشِ تو سر و دستارها

تا که پیمبر شب معراج دید
روی تو را در همه تالارها

بر لبِ او نامِ تو سوگند شد
نام تو چون نام خداوند شد

کعبه گرفته به کَفَش جانِ خویش
خاک شده خاکِ سلیمان خویش

صاحبِ خانه به درِ خانه بود
کعبه پس از این شده مهمان خویش

با همه بُت های خودش سجده کرد
بر قدم حضرت سلطان خویش

کعبه به خود گفت که آخر رسید
آنکه تو را ساخته دربان خویش

باید از این راه نیاید امیر
راه گشا راه به دستانِ خویش

کعبه قدم بر سرِ افلاک زد
پیشِ علی سینه ی خود چاک زد

تا رُخت ای ماه پدیدار شد
یوسفِ یعقوب گرفتار شد

کعبه فقط خاک و گِل و سنگ بود
آمدی و معدن اسرار شد

کعبه در آغوشِ زمین خوابِ خواب
با نفسِ قدس تو بیدار شد

کعبه نمی خواست که بیرون شَوی
چشم نبی دیده و ناچار شد

کعبه درِ بسته ی خود باز کرد
معنی توحید پدیدار شد

آمدی از عرش خبر می‌رسد
تن تنه ی کیف بشر می رسد

وقتِ نبردت شد و پروردگار
باز به وجد آمد از این تار و مار

مانده ام اینجا که تویی وقت رزم
یا که خدا آمده در کارزار

وای که حتیٰ ملک الموت هم
میکند از پیش نگاهت فرار

پشت ندارد زرهَت پشتِ تو
نیست به جز یک سر سنگ مزار

خصم به میدان نزده شد دو نیم
به به از این حیدر و این ذوالفقار

نقشِ به پیشانی تو فاطمه است
ذکرِ رجز خوانی تو فاطمه است

نیست غمی شوق شما تا که هست
هست گدا سفره آقا که هست

گفت به مجنون که چه داری برو
گفت در این دل غمِ لیلا که هست

هر چه بلا هست چه غم باک نیست
بر سر ما سایه ی مولا که هست

پیش تو گیریم نداریم جای
خُب قسم حضرت زهرا که هست

خصم کجا و حرم دخترش
بر سرِ آن پرچم سقا که هست

شُکر امیر آمد و نعم الامیر
دست تهی آمده دستم بگیر

آنکه سری پای شما داشته
آبرویی در همه جا داشته

با تو حسینی حسنی زاده ایم
با تو دلِ ما همه را داشته

دست سرِ جمع یتیمان بکش
خانه ات از قبل گدا داشته

حق بده آقا به دلم سوخته
حسرتِ ایوان طلا داشته

حال مرا هرکه چنین دید گفت:
آرزوی کرببلا داشته...

قسمت او شد به نجف بال زد
آنکه براتی زِ رضا داشته...

آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده...

ولی الله کلامی زنجانی




اگر ما با علی باشیم در دنیا علی با ماست
نه تنها اندر این دنیا که در عقبا علی با ماست

علی با حق و حق با او گواهم پنح دم یا هو
به ابجد سیر کن تا بنگری معنا، علی با ماست

مسیح از مرتضی پرسید راه آسمان ها را 
بگو بر پیروان مکتبِ عیسی علی با ماست

ز لطفش نامۀ اعمال شیعه می شود اصلاح
علی پرونده ها را می کند امضا، علی با ماست

خروشان موج در پیش و از طوفان چه می ترسی
بگو یک یا علی و بگذر از دریا علی با ماست

تعال الله ولایت بر سر ما سایه گسترده
تو بنشین مدعی در سایۀ طوبا علی با ماست

شهیدان بر در و دیوار این کاشانه بنوشتند
قسم بر همت مردانۀ زهرا علی با ماست

به عالم تا قیامت کشور ما ناز خواهد کرد
و بر این ناز می نازیم چون مولا علی با ماست

دل اهل ولا را گر هزاران بار بشکافی 
در او بینی نوشته با خط خوانا علی با ماست

به شیطان بزرگ و کوچک دوران بگو ما را 
هراسی نیست از تهدید آمریکا علی با ماست

به کعبه زاده شد تا قبلۀ دل ها شود حیدر
قسم بر احترام مسجد الاقصی علی با ماست

دعای اعتکاف مادرش شد مستجاب آن شب
شنید از هاتف غیبی، مکن پروا علی با ماست

شب معراج طاها مرتضی را در فلک می جست 
ندا آمد حبیب ما بیا بالا علی با ماست

«کلامی» با علی بودن به محشر عالمی دارد 
بگو ای دل مکن اندیشۀ فردا علی با ماست

احمد علوی




خدا می خواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است مهمان زمین باشد

خدا در ساق عرش خویش جایی را برایش ساخت
که حتی ماورای دیدۀ روح الامین باشد

خدا می خواست از رخساره ی خود پرده بردارد
خدا می خواست تا دست خودش در آستین باشد

علی حبه جنه، قسیم النار و الجنه
خدا می خواست آن باشد، خدا می خواست این باشد

به جز نام علی در پهنۀ تاریخ نامی نیست
که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین باشد

بجز او نیست دستاویز محکم در دل طوفان
به جز او نیست وقتی صحبت از حبل المتین باشد

مرا تا خطبه های بی الف راهی کن و بگذار
که بعد از خطبه‌ی بی نقطه ی تو نقطه چین باشد

مرا در بیت، بیت شعر هایم دستگیری کن
غزل های تو بی اندازه باید دلنشین باشد

غزل لطف خداوند است شاعر ها خبر دارند
غزل خوب است در وصف امیر المومنین باشد


سیدرضا موید

ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان

در توسل شبّر و شبّیر را با ما بخوان
«یا مَن أرجوهُ لکلِّ خیر» را با ما بخوان

با نمازی، با دعایی از گناهانت برآی
هم‌چنان بنت اسد بر درگه یزدان درآی

دانه اشکی چنان آیینه صافت می‌کند
سوز آهی محرم بزم عفافت می‌کند

رو به مسجد کن ببین رحمت طوافت کند
ذات حق دعوت برای اعتکافت می‌کند

معتکف در مسجد آن‌چه دید جز آن‌جا نبود
اعتکاف هیچ کس چون مادر مولا نبود

مادری کاو را ببخشد عالیِ اعلی علی
پیش کعبه کس نداند حال او الّا علی

می‌رسد بر گوش جانش نغمه‌های یا علی
اعتکافش در حریم کعبه باشد با علی

چون سر آمد اعتکافش، عشق شد هم‌دوش او
تا برآمد آفتابی بود در آغوش او

ای حرم در باز کن جانانه را در بر بگیر
تیرگی بس، شمع با پروانه را در بر بگیر

چون صدف این گوهر یک‌دانه را در بر بگیر
خانه را بگشا و صاحب‌خانه را در بگیر

 در ز دیوار حرم وا کن، به مردم در ببند
خود کمر در خدمت این کودک و مادر ببند

ای حرم غسل زیارت کن جمالش را ببین
چهره‌ی چون ماه و ابروی هلالش را ببین

خط بکش بر روی بت‌ها و خط و خالش را ببین
بر سر دست رسول‌الله مقالش را ببین

کز زبور و مصحف و تورات ای جان جهان
هر چه فرمایی بخوانم، گویدش قرآن بخوان

چون به رخسار پیمبر چشم حیدر باز شد
از نگاهش عقده‌ی غم به پیمبر باز شد

شهر علم مصطفی(ص) را بر جهان در باز شد
حجت داور لبش با نام داور باز شد

ای حریم کعبه! بشنو این ندای دلنشین
آیه‌های مؤمنون را از امیرالمؤمنین(ع)

اختیارش با خدا و عالمش در اختیار
مرد میدان‌های علم و حلم و مجد و افتخار

جُرج جُرداق مسیحی گفت در هر روزگار
کاش می‌شد یک علی وین ویژگی‌ها آشکار

این نخواهدشد ولی از مکتب ایثار او
کاش خیزد هر زمان چون میثم تمّار او

محسن عرب خالقی



با خاک پایت گاه گاهی همنشین هستی
یعنی اگر چه آفتابی ذره بین هستی

 فرقی نکردی،کودکی ات هم بزرگی بود
از اول این بودی و تا آخر همین هستی

آغاز و پایانی نداری ،ما که می دانیم
از نقطه چین بودی تو و تا نقطه چین هستی

هم آفرین بر آنکه مولا آفرین بوده
هم آفرین بر تو که انسان آفرین هستی

هرشب چهل منزل تو را دیدند اما نه
هرشب تو در آغوش رب العالمین هستی

«مؤمن»خودش را خوانده درقرآن خدا از چیست؟!
فرموده تنها تو«امیرالمؤمنین»هستی

ایمان تو کفر مرا دیگر درآورده است
از مرگ تلخ طلحه هم اندوهگین هستی

دار و ندارش را امین مکه دستت داد
از بس امین الله فی ارضه،امین هستی

سر در تنور خانه ی بیوه زن کوفه
گرم حدیث نفس هستی شرمگین هستی

سر در تنور خانه ی بیوه زن کوفه
یاد سری مجروح و خاکستر نشین هستی

قاسم نعمتی



به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد
میان سینه ی او شعله های غم آمد

دخیل بست به دامان صاحب خانه
به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد

صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی
بگیر روی مرا ، لحظه ی کرم آمد

همین که دل نگران شد خدا اجابت کرد
صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس
شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد

میان خانه چه ها شد کسی نمی داند
فقط سلام ملک بود دم به دم آمد

سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمایی دلبرم آمد

میان صورت او هر چه نور منجلی است
همین بس است ز مدحش که نام او علی است

ز داغی لب ساقی خرابمان کردند
میان کوزه چهل شب شرابمان کردند

محک زدند به ناز نگار این دل را
برای ناز کشی انتخابمان کردند

قرار شد که دم مرگ روی او بینیم
به شوق وصل ، همه ی عمر عذابمان کردند

دعا شدیم و سحرها میان نخلستان
به سجده های علی مستجابمان کردند

ابوتراب کرم کرد و بین این همه خلق
مقابل قدم او ترابمان کردند

چو ذره ایم در این وادی و به نام علی
بلند مرتبه چون آفتابمان کردند

همیشه بیشتر از احتیاجمان دادند
همیشه با کرم خویش آبمان کردند

بداند عالم امکان که ما علی داریم
چه غم ز فتنه ی ایام تا علی داریم

میان بزم خراباتیان قراری نیست
به باده نوش که برهان عقل کاری نیست

تمام دلخوشی ما محبت علی است
ز هیچ کس به جز آقا امید یاری نیست

کلیمِ طور نشین شاهد کلام من است
به پیشگاه علی سجده اختیاری نیست

قبولی همه اعمال با ولای علیست
به هر چه طاعت بی حُبش اعتباری نیست

حرام باشد اگر رو به غیر او بزنیم
کریم تر ز علی هیچ سفره داری نیست

تمام نسل علی یذهبٌ مِن الـرَّجسند
به شأن و عزت این خاندان تباری نیست

مقابل حرمش آسمان کُند تعظیم
به جز مقابل او جای خاکساری نیست

علی تجلی سبحان ربی الاعلاست
ثواب بردن نامش تبسم زهراست

ببین که هر چه پس پرده بود افشا شد
دلیل خلقت کون و مکان هویدا شد

برای این که کسی شک نیاورد بعداً
شکاف کعبه نیامد به هم معما شد

دعا کنید که امشب خدا خریدار است
دعا کنید که درهای آسمان وا شد

علی ست آن که جهان تحت اختیارش بود
ولی به زُهد و وَرَع بی نیاز دنیا شد

علی ست آن که زمان عروج هر سحرش
تمام عرض و سماوات پیش او پا شد

علی ست آن که به معراج پشت پرده نشست
انیس و هم نفس مصطفی در آنجا شد

علی ست آن که نشان تَـعبُّد محض است
فقط مقابل معبود قامتش تا شد

علی ست آن که به هر رقص ذوالفقار او
گره ز ابروی احمد به حمله ای وا شد

نرفته از درِ این خانه نا امید کسی
امور خانه ی این مرد دست زهرا شد

ز راه آمده حیدر ، همه قیام کنید
نهاده دست به سینه به او سلام کنید

دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف
که قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف

تمام صحن علی بوی فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید میان راه نجف

صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست
به گوش می رسد آرام سوز و آه نجف

قدم زده دل شب در میان نخلستان
امان ز کوفه و خون آبه های چاه نجف

قرار ما همه باب الرضا همان جایی
که سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف

قسم به نم نم اشکم  پس از اذان صبح
چقدر بوی حسین می دهد پگاه نجف

شب زیارتی شاه کربلا باشد
دلم هوایی آن صحن با صفا باشد


قاسم صرافان

شانه می‌زد تا به گیسوی علی، بنت اسد
می‌شنید از هر سرِ مو: قل هو الله احد

شانه می‌زد حلقه حلقه، شانه می‌زد مو به مو
مو به مو، توحید حق و حلقه حلقه، سِرّ هو

مست شد از عطر جاری در هوای خانه‌اش
به چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه‌اش

شانه بر زلفش بزن بنت اسد! اما ببین
بین گیسویش، هزاران دل نریزد بر زمین

مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز
از هزاران نکته‌ی باریک تر از مو، هنوز

یا علی! دستان تو، کاری خدایی کرده است
عالمی را ﻟﻴ� ﺔ الزلفت، هوایی کرده است

پیچ و تاب راه عشق، از پیچ و تاب زلف توست
ﻟﻴ� ﺔ القدر، آن هزارش، با حسابِ زلف توست

آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازک تر است
در معاد عاشقان، یک تار موی قنبر است

تیغِ کج، شد عاشقانت را صراطَ المستقیم
یک دعا داریم، آن هم: «یا علی و یا عظیم»

ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی‌
از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی

من نه آن اللهی‌ام، مولا ! نه این اللهی‌ام
جای من، امن است در ایمان، امین اللهی‌ام

عاقلان در مکه گرمِ علم و آگاهی شدند
عاشقان وجه رب، سوی نجف راهی شدند

می‌کشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون
در هوایت، می‌شویم «السّابقونَ السّابقون»

می‌شویم السابقون، در عشقِ تو مولا ! به صف
می‌شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف


محمد رسولی

پدر خاک آمده به زمین
از فراسوی قله ی ادراک
رونمایی شده است در خلقت
دومین قید جمله ی لولاک

من چه گویم ز شان مادر او
بی نظیری که بی نظیر آورد
غیر از این نیست وصف بنت اسد
دختر شیر بود و شیر آورد

مستجیری به مستجار آمد
روح تازه گرفت بیت عتیق
کعبه ای که علی درونش نیست
چون رکابی شود بدون عقیق

صاحب خانه رفته در خانه
دیگر اذن دخول لازم نیست
حیدر از حفظ بود قرآن را
با وجودش نزول لازم نیست

بین آغوش احمد مکی
آیه هایی ز مومنون می خواند
عقل کل بود و با کراماتش
عاشقان را سوی جنون می خواند

کعبه تنها نه زادگاه علی
در نجف نیز خاک او کعبه است
سجده آورده ایم سمتش چون
اولین سینه چاک او کعبه است

ملک الموت پیشمرگش بود
او که شاگرد ذوالفقار علی است
خلقت اهل بیت کار خداست
مابقی هرچه هست کار علی است

کیست مولا، همان که در کعبه
بر روی شانه ی پیمبر رفت
شانه های نبی همان عرش است
حیدر از عرش هم فراتر رفت

گردش روزگار دست علی است
کهکشان دانه های تسبیحش
درِ خیبر شکسته، چیزی نیست
فتح آن قلعه بود تفریحش

چند سالی درست قبل ازل
زندگی را شروع کرده علی
هر زمان رزق می رسد از راه
شک ندارم رکوع کرده علی

شب معراج مصطفی حس کرد
در پس پرده روبروی علیست
به گواه فمن یمت یرنی
بازگشت همه به سوی علییست


عـارفه دهـقانی 

آسمان باز شد...علی آمد
چشم کعبه، به زلف صاف افتاد
ناگهان تابدار شد کمرش
سجده کرد و به اعتکاف افتاد

قدر فهم کسی نبوده و نیست
از چه اینگونه «گونه بر خاک» است؟!
هیچکس پی نبرد کعبه چرا
روی پیشانی اش شکاف افتاد!

آنکه رسم تقیه اش بغض است
«خطبه ی شقشقیه » اش بغض است...
...آه! وصف بقیه اش بغض است!
بس که در کوفه اختلاف افتاد

درب علم نبی شکسته شد و
فاطمه ایستاد پشت سرش
تا که «در نجف» زمین نخورد
جسم یاقوت،در مصاف، افتاد

بعد زهراست، چاه، یار علی
تحت امر است ذوالفقار علی
که به امرش گهی به جنگ نشست
گاه در بستر غلاف افتاد

ای تو خرمای پای چوبه دار!
مثل سلمان و یاسر و تمار
جان به عشق تو در نماز آمد
سر به پای تو در طواف افتاد