شبی در محفلی ذکر عـلی بـود

شنیدم عـارفی فرزانـه  فرمـود

اگر دست علی دست خـدا نیسـت

چرا دست دگر مشکل گشا نیسـت

اگر دوزخ به زیر پوسـت  داری

نسوزی گر علی را دوسـت داری

اگر مهر علی در سینه ات نیسـت

بسوزی گر هزاران پوسـت داری

علی سر حلقه اهـل یقیـن اسـت

وصیّ و هادی دین مبیـن  اسـت

به محشـر زآتـش قهـر  الـهی

ولای او به دل حصن حصین است

هر آنکس عاشق کوی عـلی شـد

دلـش آیینـه روی عـلی شــد

به محشر دیده هرکس به  سویـی

مرا چشمان و دل سوی علی  شـد

عبـادت بی تـولای عـلی هـیچ

نوای عشق بی نـای عـلی هـیچ

اگر عمر دو صد نوحت  ببخشنـد

تمام عمـر منهـای عـلی  هـیچ

به سر دارم ز مولا سایـه عشـق

علی آن مقتـدای و مایـه عشـق

به عشق شیرحق داده به ما  شیـر

به دامـان محبـت مـادر عشـق